سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اتفاقات یک زندگی
این وبلاگ اولین تجربه من است. 
قالب وبلاگ

دیروز تصمیم گرفتم برای اطلاع خودم یه برنامه مالی بریزم تو گوشیم و پول ترددم که حالا یا با آژانس خواهد بود یا با تپسی و اسنپ، تو گوشیم یادداشت کنم. دوست دارم آخر سال بدونم حالا که برگشتم سرکار و نمیتونم خودم رانندگی کنم، ترددم چقدر هزینه برام دربر داره.

کلی گشتم تو Play Store، من یه برنامه راحت و ساده می‌ خواستم و همه حساب کتابا و مخارجم و نمیخوام بنویسم و فقط هزینه تردد و میخوام ثبت کنم. به خاطر همین بعد از کلی گشتن یه برنامه خوب برای خودم پیدا کردم. شاید برای بقیه مناسب نباشه اما برای من دقیقأ همون چیزی بود که میخواستم. اسم برنامه "دخل و خرج" هست.

از دیشب که ریختم تا الان ازش راضی بودم امیدوارم بدون مشکل کار کنه.


[ یکشنبه 98/11/20 ] [ 10:22 صبح ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

سال 82 که برادر بزرکترم میخواست ازدواج کنه، برای هدایایی که میخواستیم برای زن برادرم ببریم رفتیم سه تا جعبه کادویی قلبی شکل تو در تو خریدیم و هدایا رو بردیم براش. بعد از یک هفته برادرم جعبه ها رو برگردوند و گفت باشه برای مراسم های بعدی. 

چند سال بعد که خواهر بزرگترم میخواست ازدواج کنه برای هدایایی که میخواستیم برای شوهر خواهرم ببریم هم از همین روش استفاده کردیم. یعنی هدایا رو گذاشتیم تو جهبه ها و براش بردیم و بعد از یه مدت خواهرم جعبه ها رو برگردوند.

این رویه دیگه برای خودمون و فامیل جا افتاد که ما سه تا جعبه کادویی داریم که میتونید بیاید برای مراسماتون ببرید به شرطی که بعدأ برگردونید.

پسر خاله ام هم که چند سال پیش ازدواج کرد، اومد این سه تا جعبه رو گرفت و برای مراسمشون استفاده کرد و بر گردوند.

برادر کوچکترم هم که سه سال پیش ازدواج کرد همین رویه رو بکار برد.

و حالا ما واقعأ نمیدونیم با این جعبه ها چیکار کنیم. فعلأ که ازدواج دیگه ای در پیش نداریم و جامونم گرفته و میخوایم یه کم وسایل خونمونو خلوت کنیم.

ئلی خب دلمونم برای این رویه تنگ میشه.


[ شنبه 98/11/19 ] [ 8:29 صبح ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

هم حافظه ام ضعیف شده، هم دغدغه ام زیاد شده هم کارایی که میخوام بکنم زیاد شدن و همه اینا باعث میشه یه سری از کارا رو یادم بره انجام بدم. یکی از اون کارا، پست گذاشتن وبلاگم هست.

اولی که وبلاگمو راه انداختم با خودم گفتم هر روز یه پست میزارم اما بعضی روزا از خستگی، بعضی روزا از پر بودن برنامه روزانه ام و مشغله زیاد و ... یادم میرفت بزارم.

دیشب تو تقویم گوشیم یا همون calendar برای خودم الارم گذاشتم که هر شب بهم یاد آوری کنه که پست وبلاگم و بزارم.

امیدوارم با اینکار از این به بعد هر شب یه پست بزارم.


[ جمعه 98/11/18 ] [ 9:34 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

دو سال پیش که درد لگنم شروع به زیاد شدن کرد خیلی تلاش کردم که از معاونتی که توش کار میکنم بیرون بیام و برم یه معاونت دیگه که ساختمونشون کمی به خونمون نزدیک باشه. معاونت خودمون پونکه و اونیکی معاونت ونک بود. خیلی تلاش کردم و نشد تا اینکه بعد از یک سال که دیگه بهشون گفتم مشکل لگن دارم و درد دارم قبول کردن که فیزیکی جابجا بشم و همچنان تو معاونت قبلی باشم و دو روز در هفته رو برم پونک و سه روز در هفته رو برم ونک.

ونک تو یه اداره از یه معاونت دیگه بهم یه میز و صندلی و تلفن دادن و هر چند وقت یه بار هم چون دوست نداشتن من تو ادارشون باشم مدام میزمو جابجا میکردن و تلفن و برمیداشتن و ... منم خیلی کاری به کارشون نداشتم و سرم تو کار خودم بود و چیزی بهشون نمیگفتم.

خیلی هم سعی کردن زیرآب منو بزنن تا من و از ادارشون بندازن بیرون و گزارش داده بودن که معلوم نیست کجا جیم میزنه و سر کار نمیاد و ...

تا اینکه دیروز بعد از 4 ماه مرخصی استعلاجی برای جراحی تعویض مفصل لگن رفتم ونک و دیدم که جایی ندارم و همون میزی هم که بهم داده بودن ندارم و یکی دیگه اومده نشسته جام. کل روز رو تو اتاق رئیس اداره بودم و گاهی هم میرفتم تو راهرو و منتظر بودم تا مدیر کلشون بیاد و تعین تکلیف بکنه اما نیومد و منم عصبانی و خسته نمیدونستم چیکار کنم. 

زنگ زدم به رئیسم و ماجرا رو گفتم و مزخصی ساعتی گرفتم و برگشتم خونه.

واقعأ نمیدونم چیکار کنم هم دوست دارم پیشرفت کنم، هم دوست دارم ساختمون ونک باشم، هم به خاطر شرایط پام بهتره نزدیکتر باشم به خونه و هم میدونم معاونت خودم نمیزاره جابجا بشم هم تو ساختمون ونک دیگه جایی ندارم.

خیلی عصبیم و فکرم مشغوله.


[ پنج شنبه 98/11/17 ] [ 2:8 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

امروز بعد از 4 ماه استعلاجی برای جراحی تعویض مفصل لگن، برگشتم سر کار. صبح برادر کوچیکم من و رسوند و تقریبأ یک ساعت تو راه بودیم. توالت فرنگی سیار خریده بودم و شیرینی و خودم نمیتونستم با عصا ببرمشون به اتاقم بخاطر همین برادر کوچیکم باهام اومد.

همکارا اومدن دیدنم و از دیدنم هیجان زده بودن.

پسورد سیستمم رو یادم رفته بود و دوباره زنگ زدم یه بخش پشتیبانیمون و همه پسوردامو برام ریست کردن.

لپ تاپم رو هم گرفتم.

امیدوارم بتونم شروعی دوباره، مدیریت شده و بهتر از قبل داشته باشم.


[ سه شنبه 98/11/15 ] [ 11:20 صبح ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

امروز آخرین روز از استعلاجیم به دلیل جراحی تعویض مفصل لگن هست.

لباس های اداره رو اتو کردم. همکارم زنگ زد و گفت استعلاجیت امروز تموم میشه اگه فردا میای سر کار باید برات نامه شروع بکار بزنیم و اگر استعلاجیتو تمدید میکنی که هیچ. گفتم میام سر کار.

یکی از همکارام دیروز گفت اومدی سر کار شوکه نشی یکی اومده اداره و سر جات نشسته.

اقوام همه میگن نرو سر کار و استعلاجیتو تمدید کن.

واقعأ نمیدونم بهترین کار چیه؟ اینکه بر گردم سر کار یا استعلاجیمو تمدید کنم.

مادرم میگه فردا باید با خودم یه جعبه شیرینی ببرم سر کار. علتش رو نمیدونم.

فردا کلی وسیله دارم توالت فرنگی سیار، شیرینی و کیف خودم و اینکه با عصا راه میرم. خودم که نمیتونم مسیر طولانی رو رانندگی کنم. راننده آژانس هم نمیاد وسایل منو بیاره تا اتاقم. باید ببینم کسی رو پیدا میکنم فردا صبح منو ببره اداره یا نه.

باید ببینم اجازه میدن توالت فرنگی سیار رو بزارم تو سرویس بهداشتی یا نه.

نمیدونم پا و کمرم اذیت میشه یا نه؟ نمیدونم میتونم وسط کار استراحت کنم یا نه؟ نمیدونم برگشتنم به سر کار برای سلامتیم مضره یا مفید یا خنثی؟

واقعأ نمیدونم کار درست چیه؟ رفتار درست چیه؟


[ دوشنبه 98/11/14 ] [ 11:8 صبح ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

پنج شنبه موقع نخ دندون کشیدن، گوشه یی از دندونام ه قبلأ پر رده بودم افتاد و زیرش سوراخ بود. از اونجایی که از این به بعد کلأ باید خیلی مراقب دندونام و ورود عفونت به بدنم باشم. رفتم دندون پزشک و دندونم و نشون دادم و گفتم اگر چیز مهمی نیست ترجیح میدم فعلأ باهاش مدارا کنم تا کمی اعصابم راحت تر بشه و بعد بیام سراغ دندونام. 

اما دندون پرشکه اصلأ گوش نمیداد چی می گفتم و کار خودشو میکرد و مدام هم میگفت دندونات خیلی خرابه و باید همشونو درست کنیم و... خلاصه کلی تو دل آدمو خالی می کرد.

کارشو شروع کرد و وسطش دوبار گفت دهنم و بشورم و بعدشم چه چیزی رو با دستش گذاشت روی دندونم و از پشت ماسکی که زده بود یه چیزی گفت که من اصلأ متوجه نشدم چی میگه. 

از دستیارش پرسیدم که چی شد. اونمخیلی پراکنده جواب داد. باز اومدم بیرون و از منشی پرسیدم که ببخشید من تابحال پانسمان نکردم دندونم و میشه یه توضیح بدین چیه؟ اونم یه چیزای خیلی معمولی گفت و برای دو هفته دیگه مجددأ نوبت داد.

یک ساعت بعد از این فعالیت کم کم بی حسی از بین رفت و درد من شروع شد. درد بدی بود و با وجودی که مسکن خوردم اما نتونستم بخوابم و استراحت کنم و درد کشیدم.

ایکاش همون اول که برگشتم خونه و قبل از اینکه دردم شروع بشه مسکن میخوردم تا زمانیکه بی حسی از بین میره مسکن اثر بکنه.

تازه فهمیدم که دکتر خیلی دندونم و تراشیده و احتمال میده که به عصب رسیده باشه بخاطر همین دیگه دندونم و با مواد پر نکرده و پانسمان کرده یعنی یه مواد ساده ای رو توی دندونم جا گذاشته تا دو هفته با این مواد سر کنم و اگر درد گرفت یعنی به عصب رسیده و من دو هفته دیگه باید اول عصب کشی کنم و بعد دندونم و پر کنم و اگر تو این مدت درد نگرفت، دو هفته دیگه فقط دندونم و پر میکنم.

اما من حس راحتی با پانسمان دندونم ندارم و همش حس میکنم هم میریزه هم شله و اگه باهاش چیزی بخورم میره تو یا کنده میشه.

امیدوارم درد نداشته باشه. من این مدت واقعأ تحمل دردم کم شده و دیگه نمیتونم درد و تحمل کنم.


[ یکشنبه 98/11/13 ] [ 4:41 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

دیشب بعد از مسواک، موقعی که داشتم نخ دندون میکشیدم یهو یه تیکه از گوشه دندونم کنده شد. الانم زیرش سوراخه. شاید اگه هر زمان دیگه بود راحت میرفتم و دندونم و درست میکردم اما نمیدونم چرا از دیشب استرس گرفتم. میترسم برم دندون پزشکی و عفونت کنم.

دیشب از استرس خوابم نمیبرد و از فکر و خیال، سر درد گرفته بودم. بالاخره با یه زحمتی خوابیدم و خواب دیدم کل دندونم افتاده اونم از ریشه. خواب خیلی بدی بود. امروز از صبح که بلند شدم دپ هستم. 

اگر بشه تو محلمون یه دندون پزشک هست که برادرم میره پیشش، فکر کردم برم پیش اون اما یادمه برادرم میگفت یه دندون پزشک محلی و قدیمی هست و منشی نداره و خیلی استریل نیست. 

اگه بخوام برم یه دکتر دیگه، مسیرش دوره و منم فک میکنم نتونم تحمل کنم حداقل فعلأ بخاطر استرس جراحیم.

واقعأ نمیدونم چیکار کنم.


[ جمعه 98/11/11 ] [ 4:10 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

امروز برای اولین بار بعد از جراحی تعویض مفصل لگنم رفتیم خونه خواهرم. تو این مدت که من دوران نقاهتم رو میگذروندم، خواهر و شوهر خواهرم خیلی لطف کردن و دنبال کارای بیمه و افتتاح حساب و ... برای من بودن.

برای تشکر از تمام زحماتی که این مدت برای من کشیده بودن، برای خواهرم یه فلش مموری 16 گیگ سونی، برای شوهر خواهرم یه ادوتویلت وبرای خواهر زاده ام هم لوازم نقاشی، هدیه بردم.


[ پنج شنبه 98/11/10 ] [ 7:27 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

هفته دیگه مرخصی استعلاجیم تموم میشه و باید برم سر کار. از اونجایی که هنوز کامل بهبود پیدا نکردم و الان تو خونه بعد از یک ساعت نشستن، میرم روی تخت دراز می کشم، نگران این هستم که وقتی میرم سر کار و از نشستن خسته میشم، تختی برای دراز کشیدن نیست و اگر بخوام برای استراحت دراز بکشم باید برم نماز خونه اداره. اولا که نمازخونه اداره بالا پشت بوم اداره ساخته شده و تا طبقه 5 با آسانسور باید برم و از اونجا حدود 20 تا پله داره تا نماز خونه و بعدشم اینکه نماز خونه باید روی زمین دراز بکشم. و من از مهر که جراحی تعویض مفصل لگن انجام دادم تا الان روی زمین نشستم و دراز نکشیدم.

امروز برای اولین بار سعی کردم روی زمین دراز بکشم. دراز کشیدن نسبتأ راحت بود اما بلند شدن سخت بود. مدام هوازم بود که زاویه لگنم از 90 درجه کمتر نشه و اینکه لگنم نچرخه تا خدایی نکرده پروتزم در نره.

انجام شد اما به سختی

این یک هفته باید چند بار دیگه تمرین کنم تا برای هفته بعد که میرم سر کار و میخوام برم نماز خونه استراحت بتونم.


[ سه شنبه 98/11/8 ] [ 5:19 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

کارشناسی نرم افزار و کارشناسی ارشد مدیریت فناوری اطلاعات.
نظر شما درباره وبلاگ من

ابزار امتاز ده

تاریخ روز

ساعت و تاريخ

آمار وبلاگ


بازدید امروز: 16
بازدید دیروز: 29
کل بازدیدها: 65933
موضوعات وب