سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اتفاقات یک زندگی
این وبلاگ اولین تجربه من است. 
قالب وبلاگ

دو سال پیش که درد لگنم شروع به زیاد شدن کرد خیلی تلاش کردم که از معاونتی که توش کار میکنم بیرون بیام و برم یه معاونت دیگه که ساختمونشون کمی به خونمون نزدیک باشه. معاونت خودمون پونکه و اونیکی معاونت ونک بود. خیلی تلاش کردم و نشد تا اینکه بعد از یک سال که دیگه بهشون گفتم مشکل لگن دارم و درد دارم قبول کردن که فیزیکی جابجا بشم و همچنان تو معاونت قبلی باشم و دو روز در هفته رو برم پونک و سه روز در هفته رو برم ونک.

ونک تو یه اداره از یه معاونت دیگه بهم یه میز و صندلی و تلفن دادن و هر چند وقت یه بار هم چون دوست نداشتن من تو ادارشون باشم مدام میزمو جابجا میکردن و تلفن و برمیداشتن و ... منم خیلی کاری به کارشون نداشتم و سرم تو کار خودم بود و چیزی بهشون نمیگفتم.

خیلی هم سعی کردن زیرآب منو بزنن تا من و از ادارشون بندازن بیرون و گزارش داده بودن که معلوم نیست کجا جیم میزنه و سر کار نمیاد و ...

تا اینکه دیروز بعد از 4 ماه مرخصی استعلاجی برای جراحی تعویض مفصل لگن رفتم ونک و دیدم که جایی ندارم و همون میزی هم که بهم داده بودن ندارم و یکی دیگه اومده نشسته جام. کل روز رو تو اتاق رئیس اداره بودم و گاهی هم میرفتم تو راهرو و منتظر بودم تا مدیر کلشون بیاد و تعین تکلیف بکنه اما نیومد و منم عصبانی و خسته نمیدونستم چیکار کنم. 

زنگ زدم به رئیسم و ماجرا رو گفتم و مزخصی ساعتی گرفتم و برگشتم خونه.

واقعأ نمیدونم چیکار کنم هم دوست دارم پیشرفت کنم، هم دوست دارم ساختمون ونک باشم، هم به خاطر شرایط پام بهتره نزدیکتر باشم به خونه و هم میدونم معاونت خودم نمیزاره جابجا بشم هم تو ساختمون ونک دیگه جایی ندارم.

خیلی عصبیم و فکرم مشغوله.


[ پنج شنبه 98/11/17 ] [ 2:8 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

شیر ظرفشویی خونه یک هفته بود که چکه میکرد. امروز مامانم زنگ زد به تکنسین شیرآلات و طرف اومد خونه برای تعمیر.

منم پای لپ تاپ بودم و داشتم فیلم دانلود میکردم. طرف به مامان گفت اگه امکان داره کابینت زیر ظرف شویی رو خالی کنید. مامان شروع کرد به خالی کردن کابینت. طرف اومد بیرون از آشپزخونه و دید من نشستم پای کامپیوتر، رو کرد به من و گفت به مامان کمک کنید تا کابینت و خالی کنه.

از جام بلند شدم و رفتم سمت آشپزخونه اما به طرف گفتم، من نمیتونم به مامان کمک کنم. طرف که دید من میلنگم و راه میرم فهمید که مشکلی هست. گفت ایشالا که خوب میشید و گفت دیگه کار و تعطیل کردید. گفتم نخیر فعلا مرخصی هستم.

فک کرد من دارم با کامپیوتر کارای اداره رو انجام میدم. شروع کرد به تحسین که من وقتی امسال شما رو میبینم که تو خونه نشستن اما دارن با کامپیوتر کاراشونو میکنن واقعا لذت میبرم و ...

بنده خدا آدم خوبی بود. ولی خب اومد منو برای کمک به مامانم بلند کنه که خب خورد به در بسته. 


[ شنبه 98/10/28 ] [ 5:3 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]
   ........   

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

کارشناسی نرم افزار و کارشناسی ارشد مدیریت فناوری اطلاعات.
نظر شما درباره وبلاگ من

ابزار امتاز ده

تاریخ روز

ساعت و تاريخ

آمار وبلاگ


بازدید امروز: 27
بازدید دیروز: 48
کل بازدیدها: 64522
موضوعات وب