سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اتفاقات یک زندگی
این وبلاگ اولین تجربه من است. 
قالب وبلاگ

زمانیکه کسی برای طولانی مدت به استعلاجی میره و بیمه تأمین اجتماعی هست، شرکتی که توش کار میکنه در مدت استعلاجی حقوقی به فرد نمیده و بسته یه یک سری شرایط درصدی از حقوق پایه فرد رو بیمه تأمین اجتماعی پرداخت میکنه که البته اون هم حدود 4 الی 5 ماه بعد از اینکه مدارک بیمار در تأمین اجتماعی ثبت میشه. به این مبلغی که تأمین اجتماعی میریزه "حقوق استعلاجی" یا "غرامت بیماری" میگن.

سازمان تأمین اجتماعی این حقوق استعلاجی رو فقط و فقط به بانک رفاه میریزه. بیمار یا باید در بانک رفاه از قبل حساب داشته باشه یا بره حساب باز کنه.

در این روال اصلأ به این امر توجه نشده که امکان داره فرد بیمار شرایط رفتن به بانک برای بازکردن حساب رو نداشته باشه. همونطور که برای منی که جراحی تعویض مفصل لگن انجام داده بودم (در چندین پست به طور کامل تعریف کردم) شرایطش نبود.

و این درحالی بود که من یه حساب بسیار قدیمی رفاه داشتم که قبول نکردن و گفتن خیلی قدیمیه.

امیدوارم قوانین و روالها برای زندگی آسانتر تسهیل بشه علی الخصوص برای افرادی که بیمار هستند و علاوه بر بیماری جسمی فشارهای فکری و روحی هم دارند و با این قوانین دست و پا گیر، موجبات ناراحتی بیشترشون فراهم نشه.

 


[ شنبه 98/12/10 ] [ 7:0 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

تو اداره فقط تعداد محدودی از همکارا درجریان بیماری من و جراحی تعویض مفصل لگنم بودن. از روزی که 4 ماه استعلاجیم تموم شد و برگشتم اداره، هر کسی که منو دید ازم پرسید و منم نمیتونستم جواب ندم و مجبور شدم به همه بگم جراحی تعویض مفصل لگن انجام دادم. بعد تازه وارد مرحله بعد میشیم، همه میپرسن چرا؟

مجبور میشم بگم در رفتگی لگن مادرزادی داشتم.

خوبیش اینه که اکثرأ در همین جا صحبت تموم میشه و وارد مرحله دعا و آرزوی سلامتی میشیم.

گاهی هم صحبت همچنان ادامه پیدا میکنه و دکترت کیه؟ کدوم بیمارستان بودی؟ چجوری بود؟ دارو مصرف میکنی یا نه؟ و خلاصه که هر سوالی دارن میپرسن.

بدیش اینه که همکارا الان ظاهر منو میبینن و منم ماجرا رو تعریف میکنم و از نظرشون شاید خیلی خاص نباشه چون اصلأ درکی از نوع جراحی و درد و دوران نقاهت من ندارن.

اینجاست که واقعأ میرسم به این عبارت: برای اینکه در مورد کسی حرف بزنیم باید اول کفشاشو بپوشیم تا ببینیم چه بر اون گذشته.


[ شنبه 98/11/26 ] [ 7:0 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

دو سال پیش که درد لگنم شروع به زیاد شدن کرد خیلی تلاش کردم که از معاونتی که توش کار میکنم بیرون بیام و برم یه معاونت دیگه که ساختمونشون کمی به خونمون نزدیک باشه. معاونت خودمون پونکه و اونیکی معاونت ونک بود. خیلی تلاش کردم و نشد تا اینکه بعد از یک سال که دیگه بهشون گفتم مشکل لگن دارم و درد دارم قبول کردن که فیزیکی جابجا بشم و همچنان تو معاونت قبلی باشم و دو روز در هفته رو برم پونک و سه روز در هفته رو برم ونک.

ونک تو یه اداره از یه معاونت دیگه بهم یه میز و صندلی و تلفن دادن و هر چند وقت یه بار هم چون دوست نداشتن من تو ادارشون باشم مدام میزمو جابجا میکردن و تلفن و برمیداشتن و ... منم خیلی کاری به کارشون نداشتم و سرم تو کار خودم بود و چیزی بهشون نمیگفتم.

خیلی هم سعی کردن زیرآب منو بزنن تا من و از ادارشون بندازن بیرون و گزارش داده بودن که معلوم نیست کجا جیم میزنه و سر کار نمیاد و ...

تا اینکه دیروز بعد از 4 ماه مرخصی استعلاجی برای جراحی تعویض مفصل لگن رفتم ونک و دیدم که جایی ندارم و همون میزی هم که بهم داده بودن ندارم و یکی دیگه اومده نشسته جام. کل روز رو تو اتاق رئیس اداره بودم و گاهی هم میرفتم تو راهرو و منتظر بودم تا مدیر کلشون بیاد و تعین تکلیف بکنه اما نیومد و منم عصبانی و خسته نمیدونستم چیکار کنم. 

زنگ زدم به رئیسم و ماجرا رو گفتم و مزخصی ساعتی گرفتم و برگشتم خونه.

واقعأ نمیدونم چیکار کنم هم دوست دارم پیشرفت کنم، هم دوست دارم ساختمون ونک باشم، هم به خاطر شرایط پام بهتره نزدیکتر باشم به خونه و هم میدونم معاونت خودم نمیزاره جابجا بشم هم تو ساختمون ونک دیگه جایی ندارم.

خیلی عصبیم و فکرم مشغوله.


[ پنج شنبه 98/11/17 ] [ 2:8 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

امروز آخرین روز از استعلاجیم به دلیل جراحی تعویض مفصل لگن هست.

لباس های اداره رو اتو کردم. همکارم زنگ زد و گفت استعلاجیت امروز تموم میشه اگه فردا میای سر کار باید برات نامه شروع بکار بزنیم و اگر استعلاجیتو تمدید میکنی که هیچ. گفتم میام سر کار.

یکی از همکارام دیروز گفت اومدی سر کار شوکه نشی یکی اومده اداره و سر جات نشسته.

اقوام همه میگن نرو سر کار و استعلاجیتو تمدید کن.

واقعأ نمیدونم بهترین کار چیه؟ اینکه بر گردم سر کار یا استعلاجیمو تمدید کنم.

مادرم میگه فردا باید با خودم یه جعبه شیرینی ببرم سر کار. علتش رو نمیدونم.

فردا کلی وسیله دارم توالت فرنگی سیار، شیرینی و کیف خودم و اینکه با عصا راه میرم. خودم که نمیتونم مسیر طولانی رو رانندگی کنم. راننده آژانس هم نمیاد وسایل منو بیاره تا اتاقم. باید ببینم کسی رو پیدا میکنم فردا صبح منو ببره اداره یا نه.

باید ببینم اجازه میدن توالت فرنگی سیار رو بزارم تو سرویس بهداشتی یا نه.

نمیدونم پا و کمرم اذیت میشه یا نه؟ نمیدونم میتونم وسط کار استراحت کنم یا نه؟ نمیدونم برگشتنم به سر کار برای سلامتیم مضره یا مفید یا خنثی؟

واقعأ نمیدونم کار درست چیه؟ رفتار درست چیه؟


[ دوشنبه 98/11/14 ] [ 11:8 صبح ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

هفته دیگه مرخصی استعلاجیم تموم میشه و باید برم سر کار. از اونجایی که هنوز کامل بهبود پیدا نکردم و الان تو خونه بعد از یک ساعت نشستن، میرم روی تخت دراز می کشم، نگران این هستم که وقتی میرم سر کار و از نشستن خسته میشم، تختی برای دراز کشیدن نیست و اگر بخوام برای استراحت دراز بکشم باید برم نماز خونه اداره. اولا که نمازخونه اداره بالا پشت بوم اداره ساخته شده و تا طبقه 5 با آسانسور باید برم و از اونجا حدود 20 تا پله داره تا نماز خونه و بعدشم اینکه نماز خونه باید روی زمین دراز بکشم. و من از مهر که جراحی تعویض مفصل لگن انجام دادم تا الان روی زمین نشستم و دراز نکشیدم.

امروز برای اولین بار سعی کردم روی زمین دراز بکشم. دراز کشیدن نسبتأ راحت بود اما بلند شدن سخت بود. مدام هوازم بود که زاویه لگنم از 90 درجه کمتر نشه و اینکه لگنم نچرخه تا خدایی نکرده پروتزم در نره.

انجام شد اما به سختی

این یک هفته باید چند بار دیگه تمرین کنم تا برای هفته بعد که میرم سر کار و میخوام برم نماز خونه استراحت بتونم.


[ سه شنبه 98/11/8 ] [ 5:19 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

شیر ظرفشویی خونه یک هفته بود که چکه میکرد. امروز مامانم زنگ زد به تکنسین شیرآلات و طرف اومد خونه برای تعمیر.

منم پای لپ تاپ بودم و داشتم فیلم دانلود میکردم. طرف به مامان گفت اگه امکان داره کابینت زیر ظرف شویی رو خالی کنید. مامان شروع کرد به خالی کردن کابینت. طرف اومد بیرون از آشپزخونه و دید من نشستم پای کامپیوتر، رو کرد به من و گفت به مامان کمک کنید تا کابینت و خالی کنه.

از جام بلند شدم و رفتم سمت آشپزخونه اما به طرف گفتم، من نمیتونم به مامان کمک کنم. طرف که دید من میلنگم و راه میرم فهمید که مشکلی هست. گفت ایشالا که خوب میشید و گفت دیگه کار و تعطیل کردید. گفتم نخیر فعلا مرخصی هستم.

فک کرد من دارم با کامپیوتر کارای اداره رو انجام میدم. شروع کرد به تحسین که من وقتی امسال شما رو میبینم که تو خونه نشستن اما دارن با کامپیوتر کاراشونو میکنن واقعا لذت میبرم و ...

بنده خدا آدم خوبی بود. ولی خب اومد منو برای کمک به مامانم بلند کنه که خب خورد به در بسته. 


[ شنبه 98/10/28 ] [ 5:3 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]
   ........   

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

کارشناسی نرم افزار و کارشناسی ارشد مدیریت فناوری اطلاعات.
نظر شما درباره وبلاگ من

ابزار امتاز ده

تاریخ روز

ساعت و تاريخ

آمار وبلاگ


بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 100
کل بازدیدها: 64612
موضوعات وب