اتفاقات یک زندگی
این وبلاگ اولین تجربه من است. 
قالب وبلاگ

پیرو تصمیم قبلی در خصوص کاشت دانه مرکبات مثل نارنج، نارنگی، پرتقال و لیمو شیرین، یکی از گلدونایی که کاشته بودم سبز کردن و خیلی خوشگل اومدن بالا. مامانم خیلی خوشش اومد.

من به گلدون بزرگ داشتم که قبلا دیش گاردن کرده بودمش و به مرور کاکتوسا و ساکولنت هاش خراب شدن و گلدونش خالی بود.

مامانم تصمیم گرفت تو اون گلدون دیش گاردن، تخم نارنج بکاریم و امروز حدود سه کیلو نارنج خرید و منم نشستم به آب گیری. مامان هم در آخر دونه هارو جدا کرد و ریخت تو یه ظرف تا خیس بخورن و لیزیشون کمی از بین بره.

پوسته هاشونم شروع کردیم به خورد کردن برای شیرین پلو. البته چون من پام درد میکنه و مامان هم دستش درد میکنه،نمیتونیم طولانی مدت بشینیم پای کار وتمومش کنیم.

ولی فکر میکنم وقتی تخم های نارنج تو گلدون بزرگه سبز کنه خیلی خوشگل میشه.


[ دوشنبه 98/11/7 ] [ 7:10 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

درجه حرارت من با دمای فصل تغییر میکنه، یعنی تو تتبستون خیلی گرمایی هستم و تو زمستون خیلی خیلی سرمایی. تو زمستون گاهی تو هوای معمولی که بقیه راحت تردد میکنن من مدام از سرما دندونام میخوره بهم.

به خاطر همین سرمایی بودنم، تو زمستون خیلی لباس میپوشم، هم روی لباسم و هم زیر لباسم. 

دو سال پیش یه زیر شلواری تو کرکی خریدم، پسره فروشنده گفت خیلی جنسش خوبه و من خودم الان دوساله دارم مدام میپوشمش نه زانو میندازه نه شل میشه.

منم به اعتماد حرفش خریدم. یک هفته پوشیدمش و خیلی بد زانو انداخت. پیش خودم گفتم اگه بشورمش باز خودش و جمع میکنه. شستمش و کاملا شل شد و گشاد. خلاصه اصلا اون جوری نبود که فروشنده تبلیغ میکرد.

حالا امسال دوباره اومدم بپوشمش و دیدم انگار کوتاه هم شده. فعلا که تو خونه هستم و دوران نقاهت بعد از جراحی تعویض مفصل لگن رو میگذرونم، تصمیم گرفتم پایین پاچه شلوار و یه مقدار کشبافت ببافم تا بیاد تا مچ پام و بالا نره که وقتی میخوام زیر شلوار بپوشمش راحت باشم و اذیتم نکنه.

امروز اینکار رو کردم. خوب شد. پیشنهاد میکنم شما هم اگر همچین شلواری دارید لبه پایینش رو ببافید.


[ یکشنبه 98/11/6 ] [ 8:18 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

تو مقاطع مختلف، دکترا به من یا مامان انواع آمپول تجویز کرده بودن و ما هم نسخه رو داده بودیم داروخونه و آمپول و سرنگ و گرفته بودیم. بعد زمان تزریق میدیدم که آمپول بزرگ بوده و نیاز به سرنگ 5 میل داشته و داروخونه سرنگ 3 میل داده یا آممول نیاز به سرنگ 3 میل داشته و داروخونه سرنگ 2.5 میل داده بوده. 

علاوه بر این مشکل یه سری سرنگ هست که موقع خارج کردن هوا از سرنگ سوزنش مدام میفته و گاهی هم اونقدر کیفیت ساختش پایینه که موقع تزریق سوزن از سرنگ جدا میشه.

من واقعا نمیدونم شرکتای تولید کننده چرا سعی نمیکنن جنس با کیفیت تولید کنن.

امروز یه سری از سرنگارو جمع کردم و به مامان گفتم ببره داروخونه اگه قبول کرد تعویض کنه یا با سرنگ بهتر یا با آمپول.

پیشنهاد میکنم موقع گرفتن آمپول و سرنگ از داروخونه حتما اندازه سرنگاتونو چک کنید و حتما سر سرنگ و چک کنید که پیچی باشه تا سوزن از سرنگ تو مراحل مختلف در نیاد.


[ شنبه 98/11/5 ] [ 10:52 صبح ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

حسن یوسف جزو گیاهان واقعا زیبا و پر از رنگ های مختلف هست که من بینهایت دوست دارم.

قبلا حسن یوسف های من خیلی خوب و پر پشت و خوش رنگ بودن و حدود 5 رنگ و نوع مختلف از حسن یوسف رو داشتم. اما حدودا دو سال هست که حسن یوسف هام خراب میشن و به کل از بین میرن. چندین بار انواع حسن یوسف گرفتم و خراب شدن. 

حتی برادرم یک هفته پیش برام یه نوع حسن یوسف قلمه زده بود و آورد و من کاشتم و امروز دیدم خراب شده.

اصلا نمیفهمم چرا خراب میشن. ریشه دارن اما از جایی که ساقه از سطح خاک بیرون هست خراب میشن و از بین میرن. اگر کسی دلیلش رو میدونه ممنون میشم راهنمایی کنه.


[ جمعه 98/11/4 ] [ 11:38 صبح ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

یکی از خوردنی های مورد علاقه من کرپ و وافل داغ و تازه هست مخصوصا اگر با نوتلا باشه.

از اولین باری که کرپ خوردم، دوست داشتم یاد بگیرم و خودم مدام درست کنم و بخورم. اما قبلا اونقدر سر کار خسته میشدم که حال و حوصله آشپزی و پخت و پز و نداشتم. جدای از حال و حوصله اصلا توان جسمی کار تو خونه رو نداشتم. سر کار واقعا خسته میشدم. 

این مدت که تو خونه بودم و دوران نقاهت بعد از جراحی تعویض مفصل لگن رو میگذرونم، حالا که یه کم رو به راه شدم، امروز کرپ درست کردم.واقعا راضی بودم از کرپی که درست کردم و خوشم اومد و تصمیم گرفتم از این به بعد هر از چندگاهی برای خودم کرپ درست کنم و از زندگی لذت ببرم.

 


[ پنج شنبه 98/11/3 ] [ 11:48 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

چندسال پیش یه بار با خواهرم تصمیم گرفتیم کاغذ باطله هامونو جداگانه جمع کنیم و بفروشیم به اونجاهایی که کاغذ باطله میخرن.

از اونجایی که ما کلا تولید زباله مون کمه و درس و تحصیلمونم تموم شده بود، پروسه جمع آوری کاغذ باطله مون حدود یک سال طول کشید. بعد از یک سال تقریبا سه تا کیسه بزرگ کاغذ شده بود. از اونجایی که خونه ما کوچیک بود و کیسه کاغذا هم گوشه اتاق بود، تو این مدت کلی غر مامان و شنیدیم. خلاصه بعد از سه تا کیسه گفتیم ببریم مغازه.

مغازه کیسه ها رو کشید و شده بود 9 کیلو. من خیلی هیجان زده شدم و فکر میکردم 9 کیلو خیلیه، اما تهش مغازه دار حدود 3 هزار و خورده ای داد. خورد تو ذوقم. دیدیم اصلا ارزش شنیدن غرغر مامان و حرص خوردن مامان و اشغال کردن گوشه اتاق و نداره. بعد از اون دیگه اینکارو نکردیم.

تو این مدتی که تو خونه بودم و دوران نقاهت بعد از جراحی تعویض مفصلم لگنم رو میگذروندم یه بار به مامان اینا گفتم کارتن کتابایی که تو انباری دارم رو بیارن بالا تا یه بازبینی کنم.

تو بازبینی کارتن کتابام حدود دوتا کیسه بزرگ سررسید و کاغذ دور ریز داشتم و گذاشتم تو راهرو که مامان با خودش ببره و بندازه سطل آشغال سر کوچه.

مامان نبرد و گفت باشه ماشینای پسماند خشک که اومدن میدیم ببرن. دو هفته گذشت و ماشین پسماند خشک نیومد. امروز مامانم خونه نبود و من صدای ماشین پسماند و شنیدم. برای اینکه زود برسم به ماشین تند تند لباس پوشیدم و تند تند راه رفتم و کیسه هارو از تو راهرو برداشتم و رفتم تو کوچه. 

شانس آوردم، به موقع رسیدم. ماشین و روشن کرده بود و داشت میرفت. بهش گفتم کاغذ هم میگیرید گفت بله. کیسه کاغذارو که بهش دادم، یه چندتا کیسه آبی بهم داد، گفتم اینارو چیکار کنم گفت ما در قبال پسماند خشکتون بهتون کیسه زباله میدیم.

یهو یاد نمکی های قدیم افتادم که نون خشک میبردیم و سبد یا نمک میگرفتیم.

در کل خوشم اومد. حرکت جالبی هست که پسماند خشک رو جدا کنی و بدی به این ماشینا. امیدوارم یه سری فرهنگای خوب و درست، واقعا جا بیفته.


[ چهارشنبه 98/11/2 ] [ 2:9 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

مامانم برای تقویت من جگر گرفته بود. از اونجایی که خودش امروز روزه بود و افطار خورده بود و داشت ظرفای افطارشو میشست. من جگر رو خورد کردم و به سیخ کشیدم و برای مامانم هم یه سیخ آماده کردماز اونجایی که بالکن ما کوچیکه، معمولا اگه بخوایم چیزی رو گریل کنیم تو آشپزخونه این کارو میکنیم. هود رو روشن میکنیم و رو گاز گریل میکنیم.

منم گاز رو روشن کردم و چنتا سیخ مامانم گرفت و چنتا سیخ هم من گرفتم. اومدم یکی از سیخارو برگردونم که یهو سیخش چنان داغ بود که انگشت سبابه و شستم رو سوزوند. منم سیخارو ول کردم و رفتم سراغ ظرفشویی که یادم افتاد پام درد میکنه و نمیتونم بدوم. 

خودم و رسوندم به شیر آب و یه کاسه آب کردم و دستمو کردم توش. بعدشم پماد سوختگی زدم به انگشتام. دیگه میلی به خوردن جگرها نداشتم. اصلا دوست نداشتم غذا بخورم. اما خب رفتم و یه چندتا تیکه خوردم و بعدم رفتم رو تخت دراز کشیدم.


[ سه شنبه 98/11/1 ] [ 8:50 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]
<< مطالب جدیدتر    ........   

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

کارشناسی نرم افزار و کارشناسی ارشد مدیریت فناوری اطلاعات.
نظر شما درباره وبلاگ من

ابزار امتاز ده

تاریخ روز

ساعت و تاريخ

آمار وبلاگ


بازدید امروز: 39
بازدید دیروز: 44
کل بازدیدها: 68796
موضوعات وب