اتفاقات یک زندگی این وبلاگ اولین تجربه من است.
|
دو هفته هست که مامانم میگه بریم خونه برادرا و خواهرم برای تشکر از زحماتی که در مدت بیماری من کشیدن. نمیدونم چرا ولی اصلا حال و حوصله اینکارو ندارم. هر بار به یه دلیل و بهانه ای به آینده انداختم اینکارو. امشب برادر کوچیکم اومد خونمون و گفت دارن میرن خونه برادر بزرگم یه سر بزنن، مامانم هم گفت پس ما هم میایم. خلاصه که امشب اولین مهمونی بعد از جراحی تعویض مفصل لگن، رفتم خونه برادر بزرگم. یه مهمونی معمولی، خودمونی و کوچیک، به صرف بستنی و میوه و چایی. چراشو نمیدونم ولی خیلی حس و حال مهمونی ندارم. هنوز رو به راه نشدم. دل و دماغم سر جاش نیست. نمیخوام تو جمع باشم. نمیخوام جواب تلفن بدم. نمیخوام با فامیل صحبت کنم. نمیخوام مهمونی برم. نمیخوام مهمون بیاد خونه امون. [ دوشنبه 98/10/23 ] [ 11:3 عصر ] [ مهتاب جلالی ]
[ نظرات () ]
|
درباره وبلاگ ![]() کارشناسی نرم افزار و کارشناسی ارشد مدیریت فناوری اطلاعات.
آخرین مطالب
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 47 بازدید دیروز: 44 کل بازدیدها: 68804
موضوعات وب
پربازدیدترین مطالب
رتبه الکسا وبلاگ من
لینک های مفید
پیوندهای روزانه
لینک های مفید |
[ فالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |