اتفاقات یک زندگی این وبلاگ اولین تجربه من است.
|
چند سال پیش رفتیم حسن آباد و کلی کاموا خریدم که کلاه و شال و ساق و ... ببافم. یه کلاه و شال گردن شروع کردم و گردن و کتفم درد گرفت و باعث شد از شدت شروع بافتنی من کاسته شد. کامواهایی که خریده بودم و گذاشتم تو کارتن، شدن دوتا کارتن و گذاشتمشون تو انباری. هر سال در حد یه شال گردن و یه کلاه اونم خیلی با ملایمت و آرام آرام میبافتم. امسال بخاطر جراحی تعویض مفصل لگنی که انجام داده بودم و دوران نقاهتم چند ماه بود. تصمیم گرفتم شروع کنم با کامواهایی که دارم یه چیزهایی ببافم تا کامواها جمع و جور بشن. در کنار کامواهایی که داشتم 6 کلاف کاموای یک جور داشتم و قرار شد با اون ها یه بلوز ببافم. از دیروز بافتن بلوز رو شروع کردم اما همین امروز دیگه خسته شدم. هم نمیتونم طولانی مدت بشینم هم گردنم درد گرفت و هم کتفم. اما خب شروع کردم و نمیخوام وسط کار، ول کنم و از طرفی اگه بافتن و ول کنم همچنان کامواها باقی میمونه و کسی هم نیست که ازشون استفاده کنه. فک کنم حدود یه هفته زمان ببره تا بلوز تموم بشه. [ سه شنبه 98/10/24 ] [ 4:43 عصر ] [ مهتاب جلالی ]
[ نظرات () ]
|
درباره وبلاگ ![]() کارشناسی نرم افزار و کارشناسی ارشد مدیریت فناوری اطلاعات.
آخرین مطالب
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 34 بازدید دیروز: 2 کل بازدیدها: 68747
موضوعات وب
پربازدیدترین مطالب
رتبه الکسا وبلاگ من
لینک های مفید
پیوندهای روزانه
لینک های مفید |
[ فالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |