سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اتفاقات یک زندگی
این وبلاگ اولین تجربه من است. 
قالب وبلاگ

قبل از جراحی تعویض مفصل لگنم شروع کردم به بازبینی فایل هایی که روی فلش ها و لپ تاپ و هارد اکسترنال سیو کرده بودم تا اگر به هوش نیومدم و بعدها خانواده ام خواستن فایلامو نگاه کنن فایل نامربوطی نباشه، فایلام زیاد و تکراری نباشه و خلاصه اعصابشون خورد نشه.

خودم که داشتم بازبینی میکردم واقعا خسته و کلافه شدم چون فایلام خیلی پراکنده و به هم ریخته بود. یه سری فایلارو تو پنج الی شش جای مخلفت سیو کرده بودم. یه سری فولدرام اسمشون یکی بود اما محتویاتشون فرق میکرد. یه سری فایل داشتم که تقریبا تو 5 سال گذشته اصلا پیش نیومده بود که نیاز داشته باشم بهشون نگاه کنم.

اونقدر فایلام زیاد بود که فقط تونستم یه سریاشونو بازبینی کنم و یه سریارو حذف کنم اونم فقط تو لپ تاپ.

امروز دوباره تصمیم گرفتم یه بازبینی رو فایلام انجام بدم البته فایلایی که تو هارد اکسترنال سیو کردم. چند ساعت طول کشید فقط یه سری از عکسا رو تونستم بازبینی کنم. فک کنم حداقل یه ماه زمان لازم داشته باشم تا بتونم نیمی از فایلامو بازبینی کنم. اما بازهم حس خوبی دارم از اینکار.


[ دوشنبه 98/10/9 ] [ 8:10 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

یکی از اتفاقات جالبی که در حاشیه جراحی تعویض مفصل لگن من اتفاق افتاد، خوراکی هایی بود که برای ملاقاتم میاوردن.

جریان این جوری بود که در تحقیقاتی که قبل از جراحی انجام داده بودم به این نتیجه رسیدم:

از اونجاییکه سطح مقطع فمور من رو میشکنن، مواد نگهدارنده ایی که در غذاها وجود داره برای من خطرناکه.

قبل از جراحی من چندین بار به شوخی و جدی به خواهرام و برادرام و خانواده میگفتم: دیگه کمپوت و آب میوه و ... هم که نباید بیارید چون مواد نگهدارنده داره پی لطفا زحمت بکشید آب میوه طبیعی بیارید.

به دخترخاله و پسرخاله و دختردایی و پسر دایی هم با خنده میگفتم راضی به زحمت نیستم اما اگه خواستید بیاید ملاقات چندتاکوچه بالاتراز بیمارستان یه مغازه هست جلوی چشمتون آب هر میوه ایی رو که بگید میگیره، هماهنگ میکنم باهاتون ارزون حساب کنه. یا میگفتم: قراره شوهرخواهرم جلوی در بیمارستان باشه و خودش میوه های افراد ملاقات کننده رو مدیریت کنه و ...

خلاصه اینکه قبل از جراحی با هرکسی که احساس راحتی و صمیمیت میکردم به شوخی و جدی این مطلب رو گفتم که مواد نگهدارنده برام ضرر داره.

و خدارو شاکرم بخاطر این اقوام و فامیل فهمیده.

هرکسی هرچیزی که به ذهنش میرسید برای ملاقاتم میاورد و این یکی از زیبایی های این جراحی بود.

یکی عسل، یکی برگه هلو که خودش خشک کرده بود، یکی چغندر قرمز، انواع میوه، یکی شیر تازه، یکی ماست، یکی هلوی باغ خودشون، یکی باسلوق، یکی آب هویج تازه، یکی آب خربزه، یکی گیاه مومیایی، یکی روغن محلی، یکی کره محلی، یکی آناناس و نارگیل، یکی ماهی تازه، یکی سیرابی و کلی چیزای دیگه

و این واقعا برام هیجان انگیز بود.

کار خوبه خدا درست کنه.


[ یکشنبه 98/10/8 ] [ 7:58 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

در 4 ماه گذشته تقریبا 4 بار ماشینم روشن شد اونم 3 بار درجا تو پارکینگ و یک بار هم سر و ته شد اونم باز تو پارکینگ. خودم که  به دلیل جراحی تعویض مفصل لگن که داشتم، نمیتونستم رانندگی کنم و یکی از برادرام اونم هربار، یک هفته بعد از اینکه بهش میگفتم، میومد ماشین و روشن میکرد و چند دقیقه بعد خاموش میکرد و میرفت.

شب یلدا بهش گفتم ماشین رو سر و ته کن که بتونم خودم بشینم توی ماشین. اونم اینکارو کرد. 

امروز بعد از گذشت دو ماه و نیم از جراحی، با کلی ترس و لرز از اینکه میتونم پامو روی پدال ها فشار بدم و سرعت عمل در جابجایی پا روی پدال ها رو دارم یا نه، تصمیم گرفتم ماشین رو ببرم برای سرویس و ضد یخ و ...

با کلی سلام و صلوات سوار ماشین شدم و ماشین و روشن کردم، اما دنده قفل بود و اصلا جابجا نمیشد. دو بار ماشین و خاموش روشن کردم گفتم شاید درست بشه اما نشد.

اومدم توی خونه و زنگ زدم امداد خودرو، گفت یرباتری رو باز کن و ببند، اگر درست نشد دوباره زنگ بزن تا خودمون بیایم. دوباره رفتم پایین و در کاپوتو باز کردم و چون خودم تابحال سرباتری جدا نکردم ترسیدم اینکار و بکنم و موردی پیش بیاد و با عصا و شرایطی که دارم نتونم جمع و جور کنم.

زنگ زدم به برادرم و گفت غروب میاد. اما خب کارش طول کشید و نیومد. حالا باز فردا ببینم خودم میتونم کاری بکنم با نه، اگر نتونم میرم مکانیکی یر خیابونمون و میگم کسی رو بفرسته بیاد برام سرباتری رو باز کنه. 

تازه با باز کردن سرباتری بازم معلوم نیست مشکل برطرف بشه یا نه. توکل بر خدا.


[ شنبه 98/10/7 ] [ 10:1 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

امروز داشتم اینستاگرامم و چک می‌کردم رسیدم به یه کلیپی، در مورد سختی‌های زندگی و تصمیماتی که آدما میگیرن بود. توش یه جمله‌ای داشت که به نظر من واقعأ زیبا و آموزنده بود. گفتم با شما اون جمله رو در میون بزارم شاید در زندگی و تصمیمات شما تأثیر مثبتی داشته باشه.

who was not a part of my struggle, can not be a part of my success

به این معنا که: کسی که در سختی‌ها کنار من نبوده، در زمان موفقیت هم نباید کنار من باشه.

من همیشه میگفتم کسی که زمانیکه بهش نیاز ندارم پیشم نیست، بقیه مواقع هم نمیخوام پیشم باشه.


[ جمعه 98/10/6 ] [ 12:9 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

یه عده آدم هستن، هرجی دلشون میخواد میخورن، زیادم میخورن، پشت سرهم میخورن، بد میخورن، درهم و برهم میخورن، اعتقادی هم به ورزش ندارن، زیاد هم میخوابن، اصلا هم اهل حرص و جوش خوردن نیستن، بعد وقتی میبیننت میگن خوشبحالت لاغری، خوشبحالت شکم نداری.

بعد وقتی بهش میگی خب من کم میخورم، میگن نه بابا من که غذام از تو کمتره

وقتی بهش میگی خب پشت سر غذا بلافاصله میوه نخور، میگه نمیدونی چه حالی میده

وقتی میگی خب من اصلا شیرینی خامه ای نمیخورم، میگه مزه شیرینی به خامه اشه

وقتی میگی خب من از 5 صب بیدارم و میرم بیرون و 8 شب برمیگردم، میگه باور کن منم همینطور

وقتی میگی خب من ورزش میکنم، میگه من انقدر سر کار اینور و اونور میرم که خودش ورزشه

وقتی میگی خب من اینقدر نمیخوابم، میگه مال من از خستگیه خب تو شاید خسته نمیشی که نمیخابی

خلاصه که هرچی میگی یه بهانه ای میاره و درنهایت چشمت میزنه و از فرداش یه هفته میفتی تو خونه و معده ات شل میشه و توان جسمیت کم میشه فقط بخاطر اینکه اون چاقه و یه شکم داره چند برابر دور کمر تو و تو لاغری و اون میخواد با همین فرمون خودش پیش بره ولی هیکل تورو داشته باشه.

باور کنید من اگه به روز کباب بخورم، فرداش سوپ میخورم. من اگه فست فود میخورم بعد از اون دو روز غذامو نصف میکنم. حالا کو گوش شنوا و چشم بینا


[ پنج شنبه 98/10/5 ] [ 10:41 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

دو هفته پیش باز شروع کردم به سرچ درمورد استند گلدان و در نهایت یه تولیدکننده پیدا کردم و سفارش دادم. دیروز سفارشام رسید. 

مشابه اون چیزی بود که سفارش دادم اما دقیقا شبیه اونایی که میخواستم نبود. نه رنگش و نه ظاهرشون. خیلی ابتدایی و ساده درستشون کرده بودن و اصلا هم به زیبایی کار فکر نکرده بودن. 

یه استند سفارش داده بودم برای کنج دیوار شبیه یک ربع دایره. گفتن این استند نمیشه پیچ و مهره ای باشه و باید ثابت باشه. منم قبول کردم. استندی که دیروز رسید دستم به رنگ کرم بود و میخای مشکی داشت که البته میخا کاملا دیده میشه و در یک راستا نیستن، بالا و پایین زده شدن. 

من عکس یه استندی رو فرستادم براشون و گفتم این رنگی می خوام. گفتن حله. استندایی که دیروز رسید دستم رنگ اصلی جوب بود و هیچ رنگی روش نداشت. گفتم این رنگی نیست که من سفارش دادم. گفتن این دقیقا همون رنگه فقط حلا دهنده نداره که اونم شما نگفتین وگرنه اگه جلا دهنده بزنیم روش دقیقا همون رنگ میشه که عکسشو فرستادین، که البته اونم گرونتر در میومد براتون.??

یه استند طبقه ایی هم سفارش داده بودم که البته این یکی پیچ و مهره ایی و پایینشم چرخ دار. خیلی محترمانه اومدن خونه و بهم وصلش کردن و رفتن. بعد از اینکه رفتن، اومدم استند و ببرم سر جاش دیدم طبقاتش عین پل معلق این طرف و اون طرف میره  اگه روش گلدون باشه میفته. 

خلاصه که بعد ار 5 ماه تلاش برای تهیه دوتا استند بالاخره رسید دستم اما...


[ سه شنبه 98/10/3 ] [ 10:33 صبح ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]

دیشب ساعت 7:30 از فیزیوتراپی رسیدم خونه. 5 دقیقه بعدش برادر اینا و خواهرم اینا اومدن خونمون. تا لباسمو عوض کردم و حدود 30 دقیقه بعدش اون یکی برادرم هم اومد خونمون. 5 دقیقه بعدش شام خوردیم. بقیه هنوز دور میز شام بودن که من دیگه پام درد گرفت و رفتم رو تخت دراز کشیدم. 

حدود نیم ساعت بعد شروع کردن به چیدن میز شب یلدا و ساعت 9 مراسم خوردن انواع خوراکی های شب یلدا شروع شد. منم بلند شدم و رفتم سر میز و نیم ساعت دور میز بودم و کنار بقیه شروع به خوردن کردم اما نتونستم همه موارد و بخورم و بعدشم هم خسته بودم و هم پام درد میکرد. بعد نیم ساعت بلند شدم و باز رفتم رو تخت و دراز کشیدم. 

بخاطر پام خیلی حال و حوصله مهمون و تو جمع بودن و ندارم. بیشتر دوست دارم تنها باشم.

مهمونا تا ساعت 11:30 خونه ما بودن و من همچنان دراز کشیده بودم و ساعت 12:30 خوابیدم.

 


[ یکشنبه 98/10/1 ] [ 10:15 عصر ] [ مهتاب جلالی ] [ نظرات () ]
<< مطالب جدیدتر    ........   

.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

کارشناسی نرم افزار و کارشناسی ارشد مدیریت فناوری اطلاعات.
نظر شما درباره وبلاگ من

ابزار امتاز ده

تاریخ روز

ساعت و تاريخ

آمار وبلاگ


بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 33
کل بازدیدها: 66148
موضوعات وب