اتفاقات یک زندگی این وبلاگ اولین تجربه من است.
|
وقتی میشینم و به خودم و زندگیم فکر میکنم، میبینم چه کارهایی که میخواستم انجام بدم و به هر دلیلی نشده. یه کلا کنار گذاشتمشون یا به آینده موکول کردم. خیلیاشون همچنان در ذهنم هستن و جزو رویاهام هستند. مثلا همیشه دوست داشتم یه ورزش رزمی یاد بگیدم، اما بخاطر وضعیت لگنم کلا منع شدم. با وجود اینکه میدونم هیچوقت ورزش رزمی یاد نخواهم گرفت اما همچنان دوست دارم. پاتیناژ دوست دارم یاد بگیرم اما قبلا که جایی پیدا نکردم آموزش بدن و الانم که شرایطشو ندارم. اسکی دوست دارم یاد بگیرم اما ورزش گرونی هست و لباسا و تجهیزاتش خیلی هزینه دارن و من از عهده اش بر نمیومدم و بر نمیام. اسکیت دوست دارم و تو برنامه ام بود که بعد از جراحیم یاد بگیرم اما پزشک معالجم گفت بهتره سراغش نرم. سوارکاری دوست داشتم و قبل از جراحیم با وجود اینکه لگنم درد میگرفت یک دوره آموزشی رفتم و میخواستم بعد از جراحی ادامه بدم و پزشک معالجم گفت سراغش نرم. دوست داشتم یه ساز یاد بگیرم و چندین سال پیش یه گیتار خریدم و شروع کردم به کلاس رفتن و تمرین کردن اما بعد دو سال گردن و کتفم درد گرفت و گذاشتمش کنار. دو سال پیش یه دف گرفتم و حدود یک سال کلاس رفتم و میخواستم ادامه بدم که لگنم درد گرفت و یک سال عملا جایی نرفتم و کلاس دف هم نرفتم. سفر خیلی خیلی دوست دارم. خارجی که تا اومدم شروع کنم دلار شروع کرد به گرون شدن و لگنم درد گرفت و سفر نرفتم. سفر داخلی هم که برای دیدن و گشتن دوست داشتم با ماشین خودم برم که اونم بخاطر دردم شرایطش فراهم نشد. دوست داشتم بدنسازی کار کنم که دکترم گفته بود بخاطر شرایط لگنم نباید با وزنه کار کنم. دوست داشتم نجات غریق بشم اما بخاطر کمرم دکتر گفت نباید شنای پروانه برم و عملا نجات غریقی هم پرید. خلاصه که وقتی به خودمو زندگیم نگاه میکنم میبینم خیلی کارها دوست داشتم و دارم که نمیتونم انجامشون بدم ولی از یادم نمیرن و علاقه ام نسبت بهشون کم نمیشه. [ پنج شنبه 98/10/26 ] [ 6:29 عصر ] [ مهتاب جلالی ]
[ نظرات () ]
چند سال پیش رفتیم حسن آباد و کلی کاموا خریدم که کلاه و شال و ساق و ... ببافم. یه کلاه و شال گردن شروع کردم و گردن و کتفم درد گرفت و باعث شد از شدت شروع بافتنی من کاسته شد. کامواهایی که خریده بودم و گذاشتم تو کارتن، شدن دوتا کارتن و گذاشتمشون تو انباری. هر سال در حد یه شال گردن و یه کلاه اونم خیلی با ملایمت و آرام آرام میبافتم. امسال بخاطر جراحی تعویض مفصل لگنی که انجام داده بودم و دوران نقاهتم چند ماه بود. تصمیم گرفتم شروع کنم با کامواهایی که دارم یه چیزهایی ببافم تا کامواها جمع و جور بشن. در کنار کامواهایی که داشتم 6 کلاف کاموای یک جور داشتم و قرار شد با اون ها یه بلوز ببافم. از دیروز بافتن بلوز رو شروع کردم اما همین امروز دیگه خسته شدم. هم نمیتونم طولانی مدت بشینم هم گردنم درد گرفت و هم کتفم. اما خب شروع کردم و نمیخوام وسط کار، ول کنم و از طرفی اگه بافتن و ول کنم همچنان کامواها باقی میمونه و کسی هم نیست که ازشون استفاده کنه. فک کنم حدود یه هفته زمان ببره تا بلوز تموم بشه. [ سه شنبه 98/10/24 ] [ 4:43 عصر ] [ مهتاب جلالی ]
[ نظرات () ]
دو هفته هست که مامانم میگه بریم خونه برادرا و خواهرم برای تشکر از زحماتی که در مدت بیماری من کشیدن. نمیدونم چرا ولی اصلا حال و حوصله اینکارو ندارم. هر بار به یه دلیل و بهانه ای به آینده انداختم اینکارو. امشب برادر کوچیکم اومد خونمون و گفت دارن میرن خونه برادر بزرگم یه سر بزنن، مامانم هم گفت پس ما هم میایم. خلاصه که امشب اولین مهمونی بعد از جراحی تعویض مفصل لگن، رفتم خونه برادر بزرگم. یه مهمونی معمولی، خودمونی و کوچیک، به صرف بستنی و میوه و چایی. چراشو نمیدونم ولی خیلی حس و حال مهمونی ندارم. هنوز رو به راه نشدم. دل و دماغم سر جاش نیست. نمیخوام تو جمع باشم. نمیخوام جواب تلفن بدم. نمیخوام با فامیل صحبت کنم. نمیخوام مهمونی برم. نمیخوام مهمون بیاد خونه امون. [ دوشنبه 98/10/23 ] [ 11:3 عصر ] [ مهتاب جلالی ]
[ نظرات () ]
چند سالی هست که رانندگی میکنم. از همون سال اول که ماشین گرفتم به جز سفرهای خارجی بقیه مسافرتها رو با ماشین شخصی خودم رفتم و تقریبأ اکثر شهرهای ایران رو رفتم و گشتم. حالا که جراحی تعویض مفصل لگن انجام دادم و رانندگی برام سخته و ترجیح میدم فعلأ رانندگی نکنم، خیلی سختمه. بعد از گذشت تقریبأ سه ماه از جراحیم، خیلی از اقوام میخوان که یا به منزل اونا برم یا بریم سفر. اکثرشونم میگن مسیرهای دور رو با هواپیما بریم یا مسیرهای نزدیک رو اونا بیان و با ماشین من و ببرن و بعد خودشون بر میگردونن. اما من واقعأ برام سخته که برای تردد و گشت و گذارم منتظر بمونم تا کشی بیاد و بخواد منو ببره. از طرفی هم نمیخوام فعلأ طولانی رانندگی کنم. خوش به حال کسایی که میتونن بدون خودروی شخصی مسافرت یا مهمونی برن و با خودروی اطرافیان تردد کنن. باید روی خودم کار کنم تا منم بتونم اینکار و بکنم. [ جمعه 98/10/20 ] [ 5:29 عصر ] [ مهتاب جلالی ]
[ نظرات () ]
چندسال پیش یه بار که داشتم میرفتم باغ گل خواهرم بهم گفت دوتا شاخه بامبو هم بخرم. تو باغ گل از هر مغازه ای که میپرسیدم بامبو دارید؟ میگفتن ممنوعه اصلا نیست. هیچوقت علت ممنوع بودن خرید و فروش یه گیاه در یه برهه از زمان رو نفهمیدم. خلاصه که دونه دونه مغازه هارو گشتم تا بالاخره به مغازه پیدا کردم اونم یواشکی از پشت مغازه اش آورد. از من اصرار که دوتا شاخه میخوام و از اون اصرار که همه فرد میبرن یا سه تا یا پنج تا. خلاصه که من تونستم 2 تا شاخه بامبو، یواشکی بخرم. مثل خیلیا یه گلدون شیشه ای تهیه کردیم و یه گوشه اتاق گذاشتیم و بهش رسیدگی میکردم. تا اینکه قبل از جراحی تعویض مفصل لگنم، دیدم انگار حالش خوش نیست. هفته سوم بعد از جراحیم که یکم سرحال شده بودم و به اطرافم توجه میکردم دیدم شاخه هاش زرد شدن و انگار دارن خراب میشن. هفته بعد که بهتر شده بودم به کمک مامان، شروع کردم به تیکه کردن شاخه هاش و برگای زرد و خرابشو جدا کردم و شاخه های تیکه شد ه و سالمو دوباره گذاشتم تو آب تا ریشه و جوونه بزنه. خدارو شکر همبن اتفاق هم افتاد، هرچند باز یکی دوتا تیکه از شاخه ها خراب شدن اما بقیه ریشه انداختن و جوونه زدن. تصمیم گرفتم برخلاف کاری که عموم افراد انجام میدن و بامبو رو در آب نگهداری میکنن، من در خاک بکارم ببینم چطور میشن. امروز برگای سر یکی از شاخه ها هم که ریشه انداخته بود رو در خاک کاشتم و حسابی آب دادم. امیدوارم خراب نشه. [ چهارشنبه 98/10/18 ] [ 12:39 عصر ] [ مهتاب جلالی ]
[ نظرات () ]
تو وسایلم یه توپ بزرگ ورزشی داشتم و دارم که سالها پیش یه بار بردم بیرون و بادش کردم و چون هیچ ورزشی بلد نبودم باهاش انجام بدم، فقط میزاشتم زیرمو میشستم روش، یعنی به عنوان صندلی ازش استفاده میکردم و بعد از یک سال هم بادشو خالی کردم و جمع کردم و گذاشتمش تو کمد. الان که جراحی تعویض مفصل لگن انجام دادم و فیزیوتراپی رفتم و سرچ های مختلف درباره ورزش هایی برای لگن و زانو و ... انجام دادم، دیدم یه سری از ورزشارو باید با این توپ بزرگا انجام بدم. به زبان انگلیسی به این توپ بزرگا میگن stability ball و به زبان فارسی بهش میگن توپ پیلاتس، توپ بدنسازی، توپ تناسب اندام، توپ ایروبیک و خلاصه تو هر ورزشی که از این توپ استفاده کردن، اسم اون ورزش رو روی توپ گذاشتن. امروز مادرم برد یه گاراژ که برام بادش کنن، گفته بودن سوزنشو ندارن. حالا باید بگردم جایی رو پیدا کنم که بتونن برام بادش کنن تا باهاش ورزش کنم. [ شنبه 98/10/14 ] [ 11:22 صبح ] [ مهتاب جلالی ]
[ نظرات () ]
من تا الان بخاطر مشکل لگنم فقط برای شرکت در مراسمات خاص مثل عروسی، ختم، نامزدی و امثال این مراسم ها کفش پاشنه بلند می پوشیدم و در بقیه مواقع معمولا کفش تخت میپوشیدم و به دلیل کفی طبی ای که در کفشم میزاشتم، کفشام ساق دار بودن یا بوت یا نیم بوت. اما حالا، بعد از معاینات پاسچر، یکی از مشکلات اسکلتی که دارم زانوی عقب رفته هست و برای اصلاح آن یکی از کارهایی که باید انجام بدم اینه که کفش پاشنه بلند بپوشم و به دلیل شرایط خاص الانم و جراحی تعویض مفصل لگنی که انجام دادم فعلا بهتره که پاشنه خیلی بلند نباشه و 3 سانت مناسبه. حالا باید کفشامو یه بازبینی بکنم، اگه میشه پاشنه 3 سانت بهشون وصل کرد، کفشامو ببرم کفاشی و بدم درست کنن و اگه نمیشه، برم و کفش پاشنه 3 سانت بخرم. من تابحال واقعا این دغدغه زنانه رو نداشتم که کفشم پاشنه چندسانت داشته باشه و چه مدلی باشه و چه شکلی و .... تا بحال میرفتم کفش فروشی و هر کفشی که کفی طبی ام توش میرفت و پام میکردم و اگه اذیتم نمیکرد، همونو میخریدم اما حالا، شرایط تغییر کرده. [ جمعه 98/10/13 ] [ 10:57 عصر ] [ مهتاب جلالی ]
[ نظرات () ]
تقریبا تا اخرین هفته قبل از جراحی تعویض مفصل لگن استخر میرفتم و شنا میکردم و تو استخر راه میرفتم و تو آب ورزش میکردم. تو استخر خانم جوونی بود که در سن 17 سالگی برای درمان حساسیت داروی کورتون زیاد مرف کرده بود و در سن 35 سالگی دچار سیاه شدگی سر مفصل لگن شده بود و در نهایت یکی از لگن ها رو جراحی کرده بود و قرار بود سال دیگه اون یکی لگنشو تعویض مفصل بکنه. اون بهم پیشنهاد داد که حتما بعد از جراحیت یوگا رو شروع کن هم روحیه ات بهتر میشه هم ورزشی هست برای پات اونم ورزش قدرتی. تو اینستاگرام هم افرادی رو پیدا کردم که اون ها هم بعد از تعویض مفصل لگن، ورزش یوگا رو شروع کردن. دیروز هم یکی از اقوام برای عیادت از من اومده بود و بسیار به من توصیه کرد که حتما ورزش یوگا انجام بدم. من تابحال یوگا انجام ندادم اما برای منی که اهل ورزش کردن هستم، یوگا هم میتونه گزینه مناسبی باشه.
[ پنج شنبه 98/10/12 ] [ 7:55 عصر ] [ مهتاب جلالی ]
[ نظرات () ]
قبل از جراحی تعویض مفصل لگنم شروع کردم به بازبینی فایل هایی که روی فلش ها و لپ تاپ و هارد اکسترنال سیو کرده بودم تا اگر به هوش نیومدم و بعدها خانواده ام خواستن فایلامو نگاه کنن فایل نامربوطی نباشه، فایلام زیاد و تکراری نباشه و خلاصه اعصابشون خورد نشه. خودم که داشتم بازبینی میکردم واقعا خسته و کلافه شدم چون فایلام خیلی پراکنده و به هم ریخته بود. یه سری فایلارو تو پنج الی شش جای مخلفت سیو کرده بودم. یه سری فولدرام اسمشون یکی بود اما محتویاتشون فرق میکرد. یه سری فایل داشتم که تقریبا تو 5 سال گذشته اصلا پیش نیومده بود که نیاز داشته باشم بهشون نگاه کنم. اونقدر فایلام زیاد بود که فقط تونستم یه سریاشونو بازبینی کنم و یه سریارو حذف کنم اونم فقط تو لپ تاپ. امروز دوباره تصمیم گرفتم یه بازبینی رو فایلام انجام بدم البته فایلایی که تو هارد اکسترنال سیو کردم. چند ساعت طول کشید فقط یه سری از عکسا رو تونستم بازبینی کنم. فک کنم حداقل یه ماه زمان لازم داشته باشم تا بتونم نیمی از فایلامو بازبینی کنم. اما بازهم حس خوبی دارم از اینکار. [ دوشنبه 98/10/9 ] [ 8:10 عصر ] [ مهتاب جلالی ]
[ نظرات () ]
یکی از اتفاقات جالبی که در حاشیه جراحی تعویض مفصل لگن من اتفاق افتاد، خوراکی هایی بود که برای ملاقاتم میاوردن. جریان این جوری بود که در تحقیقاتی که قبل از جراحی انجام داده بودم به این نتیجه رسیدم: از اونجاییکه سطح مقطع فمور من رو میشکنن، مواد نگهدارنده ایی که در غذاها وجود داره برای من خطرناکه. قبل از جراحی من چندین بار به شوخی و جدی به خواهرام و برادرام و خانواده میگفتم: دیگه کمپوت و آب میوه و ... هم که نباید بیارید چون مواد نگهدارنده داره پی لطفا زحمت بکشید آب میوه طبیعی بیارید. به دخترخاله و پسرخاله و دختردایی و پسر دایی هم با خنده میگفتم راضی به زحمت نیستم اما اگه خواستید بیاید ملاقات چندتاکوچه بالاتراز بیمارستان یه مغازه هست جلوی چشمتون آب هر میوه ایی رو که بگید میگیره، هماهنگ میکنم باهاتون ارزون حساب کنه. یا میگفتم: قراره شوهرخواهرم جلوی در بیمارستان باشه و خودش میوه های افراد ملاقات کننده رو مدیریت کنه و ... خلاصه اینکه قبل از جراحی با هرکسی که احساس راحتی و صمیمیت میکردم به شوخی و جدی این مطلب رو گفتم که مواد نگهدارنده برام ضرر داره. و خدارو شاکرم بخاطر این اقوام و فامیل فهمیده. هرکسی هرچیزی که به ذهنش میرسید برای ملاقاتم میاورد و این یکی از زیبایی های این جراحی بود. یکی عسل، یکی برگه هلو که خودش خشک کرده بود، یکی چغندر قرمز، انواع میوه، یکی شیر تازه، یکی ماست، یکی هلوی باغ خودشون، یکی باسلوق، یکی آب هویج تازه، یکی آب خربزه، یکی گیاه مومیایی، یکی روغن محلی، یکی کره محلی، یکی آناناس و نارگیل، یکی ماهی تازه، یکی سیرابی و کلی چیزای دیگه و این واقعا برام هیجان انگیز بود. کار خوبه خدا درست کنه. [ یکشنبه 98/10/8 ] [ 7:58 عصر ] [ مهتاب جلالی ]
[ نظرات () ]
|
|
[ فالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |